Loading
فاطمه، شهیده، مظلومه، صدیقه، شعر، فغان، پهلوشکسته

من تنها و طفلان تو بی مادر
بسان طایر بشکسته پرآه و فغان دارم
بلی آه و فغان از بهر زهرای جوان دارم
بزیر ابر خاک ایماه من تارخ نهانکردی
همه شب تا سحر از دوریت آه و فغان دارم
ستاره اشک و چهرم آسمان روز و شبم یکسان
شب و روزی چنین از داغت ای آرام جان دارم
بیاد آن مناجاتی که هر شب داشتی یا رب
من خونین جگر هر شب دو چشم خونفشان دارم
شب تاریک و من تنها و طفلان تو بی مادر
دلی پرخون من از احوال این بی مادران دارم
گهی یاد آورم از سیلی و آن صورت نیلی
گهی از پهلوی بشکستهات آتش بجان دارم
گهی بهر حسین نالم گهی بهر حسین گریم
دلی لبریز درد و غم ز بهر این و آن دارم
گهی گویم چگونه زنده مانم بی تو در عالم
تمنی گاه صبر از کردگار مستعان دارم
گهی گویم جوان بودی که رفتی زیرخاک غم
بیاد بازوی آزرده ـ ات گاهی فغان دارم
غلام درگهت علامه ـ ام ایدخت پیغمبر
بامیدی کنون نام ترا اندر زبان دارم
مرحوم علامه
بلی آه و فغان از بهر زهرای جوان دارم
بزیر ابر خاک ایماه من تارخ نهانکردی
همه شب تا سحر از دوریت آه و فغان دارم
ستاره اشک و چهرم آسمان روز و شبم یکسان
شب و روزی چنین از داغت ای آرام جان دارم
بیاد آن مناجاتی که هر شب داشتی یا رب
من خونین جگر هر شب دو چشم خونفشان دارم
شب تاریک و من تنها و طفلان تو بی مادر
دلی پرخون من از احوال این بی مادران دارم
گهی یاد آورم از سیلی و آن صورت نیلی
گهی از پهلوی بشکستهات آتش بجان دارم
گهی بهر حسین نالم گهی بهر حسین گریم
دلی لبریز درد و غم ز بهر این و آن دارم
گهی گویم چگونه زنده مانم بی تو در عالم
تمنی گاه صبر از کردگار مستعان دارم
گهی گویم جوان بودی که رفتی زیرخاک غم
بیاد بازوی آزرده ـ ات گاهی فغان دارم
غلام درگهت علامه ـ ام ایدخت پیغمبر
بامیدی کنون نام ترا اندر زبان دارم
مرحوم علامه