بخش‌ها:

معرفی کتاب بستان نیاز و گلستان راز

«بستان نیاز و گلستان راز» نام مناجات نامه ی با ارزش از فقیه عالی مقام مرحوم آیت الله سیّد محمّد کاظم یزدی (صاحب اثر فقهی العروة الوثقی) می باشد که همچون تمامی نیایش نامه ها که در ادب پارسی از آن سراغ داریم آکنده از سوز درون و آتش برون است. سخنی است کز دل برآمده و به ناگزیر بر دل می نشیند ، رنجنامه و دردنامه است. خواننده این مناجات با روح لطیف انسانی آشنا می گردد که اندکی کمتر از یک قرن را با عزّت نفس و سرفرازی زیسته است، سخت ترین رنجها را بر جان خریده و در کوره شوق آبدیده گشته است.

سیّد یزدی اعلی الله مقامه دارای طبعی لطیف و احساسی رقیق بود و گهگاه مکنونات قلبی خود را در قالب نثری روان و نظمی زیبا بی تکلّف می سرود. بسیار بجا و مناسب دیدیم که در اوّلین شماره یاد این عالم جلیل القدر و فقیه سترگ را بدین وسیله گرامی داشته باشیم . و امّا متن نیایش :

 

«لک الحمد یا من هو أقرب الیّ من حبل الورید و لک الشکر یا من هو فی غایة قربه بعید ، ربّ أرشدنی إلی طریق معرفتک، وألهمنی سبیل محبّتک، وأذقنی حلاوة ذکرک، و وفّقنی لحمدک و شکرک»

 

الهی تو شاهی و ما بنده ایم

تو پروردگار و همه بنده ات

زفیض وجودت وجود همه

ز هستی نشانی ندارد جهان

اگر لمحه ای بازداری نظر

گسسته شود رشته ممکنات

الهی! الهی! فقیر توأم

نباشد مرا از تو راه گریز

الهی امیدم به درگاه توست

به جنّت مرا گر درآری عطاست

کسی سر نپیچد ز فرمان تو

به شاهی تو جمله نازَنده ایم

تو فیّاضی و جمله شرمنده ات

ز تو گشته پیدا نمود همه

به نور تو گردیده عالم عیان

نماند برای دو عالم اثر

کند عود سوی عدم کائنات

به هر جا روم دستگیر توأم

ندارم ز حکم تو جای ستیز

که سازی خدایا تو کارم درست

به دوزخ گرم می فرستی سزات

همه واله و مست و حیران تو

 

الهی! ای کریم متعال، و ای خلاّق بی مثال، و ای قدیم لا یزال، به چه زبان ثنایت گویم، و چگونه طریق شرّ و سپاست پویم؟

«یا من تحیّر فی ذاته سواه، تبارکت و تعالیت، أنت الله لا اله إلّا أنت ، تقدّست أسماؤک، و جلّ ثناؤک، وعظمت نعماؤک ، و لا تحصی آلاؤک»

ای که وجودت همه فضل است و جود

گر تو نبودی نبدی هیچ بود

 

الهی! نعمتت بی شمار ، و آلائت افزون از انحصار، خرد بر احصای یکی از هزارِ آن غیر قادر، و زبان از بیان اندکی از بسیارِ آن قاصر است، بجز اعتراف به عجز و ناتوانی، چاره ای نه ، و به غیر از اقرار به جهل و نادانی راهی نیست.

شرمنده از اینم که ندانم چه بگویم

آزرده از آنم که چرا هیچ ندانم

 

الهی! به ستایشت مرا راهی نیست، و به طریق درودت مرا آگاهی نه، هر چه گویم نقصِ توست، بهتر آنکه بگویم:

«ما عرفناک حقّ معرفتک ، عجز الواصفون عن صفتک»

الهی! به آن چه گمان کنم که چنانی، نه چنانی بلکه همانی که خود می دانی.

«أنت کما أثنیت علی نفسک، لا احصی ثناء علیک، یا ذا المجد و الکبریاء و الفخر والبهاء»

الهی! دیگ رحمتت در جوش و دریای احسانت در خروش است.

الهی! خوان انعامت گسترده و هر مخلوقی از آن فیضی برده و به قدر قابلیّت و استعداد خود از آن خورده.

«فلک الحمد یا الهی بلا غایة ، و لک الشکر من غیر نهایة»

الهی! ابواب فیض بر روی خاص و عام گشادی و قسمت هر ذرّه ای از ذرّات مخلوقات را در ظرف قابلیّتش نهادی، و از میان مخلوقات، انسان را تشریف خدمت دادی، سپاس بی قیاس تو را سزاست ، و شکر بی اندازه تو را رواست.

الهی! اگر چه این بنده عاصی شرمنده توست از کثرت معاصی ، و قابل هیچگونه احسان و اکرامی و لایق هیچ نوع افضال و انعامی نیست ، ولی اکرام تو بی نهایت و لطف تو بی غایت است، چه شود اگر قابلیّت کرم نمایی ، و استعداد فیوضات مرحمت فرمایی.

الهی! چه کنم ؟ کجا روم؟ که را جویم؟ راز خود با که بگویم؟ نه به جایی راهی و نه ملجأ و پناهی و نه غیر از تو پادشاهی.

الهی و ربّی و رجایی به جز تو نیست مرا راهی به جایی ، چه می شود در این ظلمت شب و تنهایی نظر رحمتی به من نمایی.

الهی! پست ترین بنده از بندگانت ، حقیرتر شرمنده از شرمندگانت ، با نهیت عجز و زاری، و ذلّت و خواری، حلقه کوب باب احسان، و امیدوار عطوفت و امتنان توست. اگر چه بنده ای لئیم است ، امّا به در خانه کریم است، و کو عبدی است غریق عصیان ، ولی پروردگارش خداوندیست رحمان.

الهی! بنده ای هستم لاهی و شرمنده ای هستم واهی، رویم بدین سیاهی، حالم بدین تباهی، به حقّ روح رسالت پناهی، گاهگاهی بر من بکن نگاهی.

یا رب چه شود که یک نگاهی

بر من فکنی تو گاهگاهی

 

الهی! احوالم چنان است که می دانی، اعمالم چنین است که می بینی ، افعالم زشت و زبون ، کردارم ناپسند و واژگون، ولی بر کرم توست اعتمادم و به لطف توست استنادم .

الهی! اگر چه بر درگهت رویی ننهادم، ولی مرا ببخشای به حقّ اشرف اولاد آدم.

الهی! از تو شرمسارم و هیچ رویی به درگهت ندارم، بنده ای حقیر و ذلیل و خوارم، لکن به رحمتت امیدوارم.

الها! ملکا! معبودا! پادشاها! مرا به خود وامگذاز، بلکه بر رضا و بندگی خود بدار.

الهی! به رحمتت امیدوارم و از معاصی خود شرمسارم ، گناهانم بریز آبرویم مریز.

الهی! از تو به تو پناه می برم ، و خود را به تو می سپارم، تو خود دانی و کرمت، گردن به فرمانت نهادم، و خود را به تو دادم.

الهی! چه شود بر این مسکین فقیر و حقیر ترحّمی فرمایی و از غضب خود دور نمایی .

الهی! ای پروردگار عزیز، نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز.

الهی! به جز تو ندارم پناهی و سوی احدی مرا نیست راهی، خودت بر حالم مطّلع و آگاهی.

الهی! عاجزم، درمانده ام، عاصیم، شرمنده ام، چاکرم تا زنده ام.

الهی! اگر من مقصّرم ، تو کریمی، و اگر من مذنبم تو رحیمی، و اگر من حقیرم، تو خداوند عظیمی.

الهی! تو خداوند بی نیازی ، چه شود گر مرا به نوازشی بنوازی؟

الهی! ای قدیم ، و ای ربّ رحیم، ای حکیم علیم، و ای بینای خبیر، و ای دانای بصیر، و ای توانای قدیر، تو عالم السرّ و الخفیّاتی، تو خداوند معطی المسئلاتی، روی سؤال به درگاه تو بی زوال کرده، و حاجات خود را به درِ کرمت آورده ام.

الهی! بر توست اعتمادم، و به توست استنادم ، تمنّا آن که از دوزخم آزاد، و به وصول برضوانم دلشاد فرمایی.

«الهی! ربّی! سیّدی! أنت مولای و مؤیّدی، و أنت سندی و مشیّدی»

الهی! ای کردگار غفّار، و ای پروردگار مختار، و ای آفریننده هفت و چهار جمیع حاجاتم برآر و به راه تو توفیقم بدار.

الهی! من چنینم که می بینی، و تو چنانی که می دانی، اگر من همینم که عاجزم و مسکینم ، تو همانی که قادر و توانایی.

الهی! با کردار زشتم طالب بهشتم، با آنکه تخمی نکشتم و دانه ای نهشتم، به جز آنکه حبّ تو را به دل سرشتم.

الهی! اگر چه پستم ، بنده تو هستم، و دل به رحمت تو بستم، در انتظار کرمت نشستم.

الهی! اگر ناقابلم ، به درگاه تو سائلم، و اگر بی حاصلم، به تقصیر و قصور خود قائلم ، و اگر جاهلم به تو مایل، و از غیر به تو بالمرّة منعزل و زایلم، و هر چه هستم فقیر و عایل، اگر ترحّمی فرمایی رواست، و اگر منع نمایی بجاست، و در این باب چون و چرا گفتن خطاست، امر دست تو و جمیع مطالب پای بست توست.

 

«بیدک أزمّة الامور و مجاریها، و أنت مالک رقاب الامم و باریها، و بیدک ملکوت کلّ شیء، والیک مرجع الأمور، و أنت علی کلّ شیء قدیر»

الهی! تمام من عجز و قصور، و در سرشت من ضعف و فتور است، و ذات تو تمام قدرت و در غایت قوّت، و درنهایت عزّت و شوکت است.

الهی! حلقه کوب باب کرمت، و گدای درِ خانه و حرمت، حاجت دارد و به غیر از این درگاه جایی سراغ ندارد، و پیوسته تخم امید در مزرع دل می کارد و نقش مطلوب بر صفحه خاطر می نگارد، تو دانی و رحمت بی نهایتت.

الهی! به حق ذات یگانه ات، و به حقّ صفات فرزانه ات، نومیدم مکن ، کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از که جویم؟ راز دل با که بگویم؟ درد  دل به که اظهار کنم؟

«لا أقرع الاّ بابک، ولا أطلب الاّ جنابک، إن أعطیت شکرت، و إن منعت صبرت ، لکن یا ربّی ما أنا و ما خطری، هبنی بفضلک ، و لا تعاملی بعدلک»

الهی! در چاه طمع محبوس، به نظر رحمت تو محروسم، و از تو و غیر تو مأیوس، و به تو مأنوسم.

الهی! ای مونس بی کسان، و ای فریاد رس درماندگان، و ای چاره بیچارگان .

الهی! از خود به سوی تو می گریزم ، و از تو به تو پناه می برم، و از سوء حال و اختلال احوال، و تفرّق بال و کثرت آمال به سوی تو شکایت می کنم.

ای خداوند ذوالجلال ، و ای کردگار لایزال، به حقّ محمّد و آل علیهم صلواتک إلی یوم المآل در همین ساعت و همین حال، از کرم عمیم خودت شمیمی بمشام دل برسان و شمّه ای از فیض جود خود شاملم فرما.

«الهی لک الغنی و لی الفقر»

الهی! در خود به جز عجز و بیچارگی و ناتوانی و شرمندگی نمی بینم، و در تو به غیر از غنای مِن جمیع الجهات و توانایی مشاهده نمی کنم.

الهی! به بدی من مرا مبین.

الهی! چه کنم؟ کجا روم؟ درمانده ام، ناتوانم، ذلیلم، عاجزم، حقیرم، فقیرم، سراپا قصور و تقصیرم، بی تدبیرم، نه کسی که دامنش بگیرم نه راه گریز که پیش گیرم، به حقّ خودت دست گیرم.

الهی! ای طبیب دردها، و ای حبیب قلوب مردها.

قدرت و در غایتِ قوّت ، و در نهایت عزّت و شوکت است.

الهی! حلقه کوب باب کرمت و گدای در خانه و حرمت ، حاجت دارد و به غیر از این درگاه جایی سراغ ندارد، و پیوسته تخم امید در مزرع دل می کارد و نقش مطلوب بر صفحه خاطر می نگارد ، تو دانی و رحمت بی نهایتت.

الهی! به حقّ ذات یگانه ات، و به حقّ صفات فرزانه ات، نومیدم مکن ، کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از که جویم؟ راز دل با که بگویم؟ درد دل به که اظهار کنم.

الهی! ای مونس بی کسان، و ای فریادرس درماندگان، و ای چاره بیچارگان.

الهی! از خود به سوی تو می گریزم، و از تو به تو پناه می برم، و از سوء حال و اختلال درگاهی  و سوای تو راهی ندارم.

الهی! رو به درگهت نهادم، و در خدمتت ستاده دل به تو دادم، و از یاد تو شادم، از کرمت بكُن آزادم، به حقّ اشرف اولاد آدم.

الهی! از پرتو جودت وجودم دادی، از لطف شاملت کاملم کن، و از احسانت هستم کردی، از امتنانت دستم بگیر.

الهی! اگر از نادانی گاهی غیر تو را ببینم ، دلم به سوی توست.

گر چه شود چشم به هر رهگذاز

دیده ظاهر همه جا بنگرد

دل نبود جز به تو امیّدوار

دیده دل گشته تو را پرده دار

 

***

                   

در دلم نبود خیالی غیر دوست

در شغاف قلب ذکرش کامن است

ذکر او باشد شفای دردها

ره ندارد دیگری آنجا که اوست

یاد او جا کرده در رگها و پوست

غیر درد او چه درد او نکوست

 

الهی! گاهی به خیال خود گمان می کنم که مطلب ،  بافتن و حاجت گرفتن از تو سهل است، چون نیک نظر می کنم در خود هیچ جهت استحقاق مشاهده نمی کنم، نزدیک است که مأیوس شوم.

الهی! چون رحمت تو را می بینم اُمیدوار، و چون عدم استعداد خود را می بینم شرمسار می شوم.

الهی! مرا استحقاق نباید، چون این مطلب در حیّز امکان نیاید، زیرا که عبد ذلیل، کی مستحقّ مطلبی از ربّ جلیل شود؟ و لکن تو را عطا با ناشایستگی باید تا انسداد باب لطف لازم نیاید.

الهی! به تو تذلّل می کنم، آن نوع که مطلوب توست و تضرّع می نمایم آن سان که محبوب توست.

الهی! کیفیّت طلب را نمی دانم، مرا تعلیم فرما.

الهی! یا دفع عَرَض فرما یا إعطای غَرَض.

الهی! یا بخواه که نخواهم یا بده آنچه می خواهم.

الهی! یا بساز کارم و بده آنچه امیدوارم ، یا توفیق ده تا دست از مطلوب و خواهش بردارم.

الهی! یا برآر کامم یا بکن آرامم.

الهی! اگر من از کثرت تقصیر و قصورم از تو دورم تو به من نزدیکی چه خداوند بی همتا و شریکی ، این هم نعمتی از نعمت های بی منتهای توست.

«فلک الحمد یا من هو اقرب الیّ من حبل الورید و یا من هو فی کمال قربه من عباده بعید»

الهی! یا قوی و یا عزیز آبرویم مریز، گناهانم بریز، که ندارم پایِ گریز و نه زبان ستیز.

الهی! ای ربّ قدیم، و ای خلاّق حکیم، تو را به حقّ خودت قسم می دهم بر این ضعیف ناتوان و أعجز عاجزان و أفقر فقیران و مقصّرترین مقصّران ترحّم فرما.

الهی! توفیق رفیقم کن تا به راه تو آیم، و تو را به این نعمت عظمی ستایم.

إلها! ملکا! معبودا! پادشاها ! بنده نوازا! پست ترین بنده ای از بندگانت با کمال شرمساری و عجز و زاری و ذلّت و خاکساری، و ناتوانی و ناچاری، رو به درگاه تو آورده، حلقه کوب باب احسان تو گشته ، امیدش آنکه از روی کرم و بزرگواری و بنده نوازی و پروردگاری نظر رحمتی به او افکنده به آنچه سزاوار بزرگی و لایق خدایی و کردگاری توست برسانی، و از خاک مذلّتش برداشته و از ورطه پستیش بِرَهانی ، چنانچه صلاح می دانی.

الهی! اگر من پستم تو بزرگی ، و اگر من ذلیل و عاجزم ، تو عزیز و قادری.

«الهی! أعوذ بک من کلّ سوء و شدّة، یا من لیس له غایة و مدّة، و فی کلّ ما نزل بي ثقة وعدّة»

الهی! ای امید امیدواران، و ای پناه ضعیفان و خاکساران به تو امیدوارم، و پیوسته تخم رجا در مزرع دل می کارم و طمع رحمتت بر لوح دل می نگارم بحقّ جودت نا امیدم مکن.

یا من لا یحتاج في ایجاد ما یرید إلی شیء، حتّی قول: «کن» بل إن أراد أن یقول: «کن» یکن.

الهی! با خاطر خسته دل به تو بسته، دست امید از غیر تو شسته، رشته طمع از ماعدا گسسته، و در انتظار رحمتت نشسته ام می دهی حکیمی ، می خوانی شاکرم، می رانی ابرم، اگر می بخشی مختاری و غفّاری، و اگر نه خداوند قهّاری.

الهی! الهی! چشم امیدم به درگاه تو باز و دست طمعم به سوی تو دراز ، و روی نیاز بدرگاه تو بی نیاز، ای خداوند بی شریک و انباز، و ای پروردگار کار ساز بنده نواز، به مقرّبان درگاهت این رو سیاه را به نوازی بفراز، ای کریم متعال و ای خلّاق بی مثال، و ای قدیم لا یزال، به چه زبان ثنایت گویم و به چه بیان طریق مدحت پویم.

«تبارکت و تعالیت، یا من تحیّر فی ذاته سواه، أنت لا اله الّا أنت، سبحانک تقدّست أسماؤک، و جلّ ثناؤک، وعظمت نعماؤک، ولا تحصی آلاؤک»

الهی ! اگر نه سزاوار رحمتم، تو سزاوار کرمی، و اگر نه لایق بخششم، تو خداوند عالمی.

«الهی! بعد الآمال، و کثرت الأحمال و الأثقال، و قصرت الأعمال، و ساءت الأقوال، و اختلّت الأحوال، و قربت الآجال، و خسرت الصفقة فی الحال والمال، یا الله الملک المتعال، و یا ذا القدرة و الجلال، و العزّة و الکمال، و المجد و الجمال، و یا ذا العطاء و النوال، یا مبتدئاً بالنعم و الإفضال، و یا بادئاً بالإحسان و الإجمال، و یا معطیاً من غیر سؤال و جواداً غیر بخّال، و یا حیّاً بلا زوال، و یا قیّوماً بلا کلال، و یا منعماً بلا ملال، یا ربّ الوِهاد و الجبال، یا سیّدی و سیّدی (سندی / ظ) ، و ربّی و مؤیّدی، أرجوک فلا تخیّبنی.

الهی! و إن کان قد أخرست ذنوبی لسانی عن السّؤال ، و باعدتنی عن دار الوصال، ولم یبق لی من کثرة المعاصي وجه للمقال و غمرتني فی لجج الغیّ والضلال و لا استحقّ بعد ذلک للعطاء و النوال و الإنعام و الإفضال لکنّک جلّت قدرتک وتقدّست أسماؤک ، شأنک الاحسان من غیر استحقاق و فتح ابواب الرحمة من غیر اغلاق و الابتداء بالإکرام و الإشقاق، و العفو و الإعتاق فلک الحمد حمداً بلا نهایة و لک الشکر شکراً بلا غایة و لک العزّة و لک الفخر و البهاء و لک المجد و الثناء و لک الملک و الملکوت و لک القهر و الجبروت و لک العزّة و العظموت و أنت العلیّ الأعلی و أنت الربّ الأرفع الأسنی و أنت الفاعل لما تشاء و أنت علی کلّ شیء قدیر ، و أنا العبد الضعیف الذلیل العاجز الحقیر الفقیر المسکین المستکین البائس الیائس فمثلک یا الهی یلیق أن یرحم مثلی فانّی  فی غایة الفقر و نهایة الضعف و العجز جامع للقصورات بلا غایات و لا نهایات »

من ممکنم و ذات من از عجز سرشته

تو واجبی و ذات تو از عیب مبرّا

بر لوح وجودم رقم نقض نوشته

نومید نه آن دل که به امّید تو کشته

 

الهی! رشته بندگی در گردن افکنده و از غیر تو دل برکنده و از همه جا وامانده رو به تو آورده تو را خوانده ام.

الهی! به سوی تو انابه و عجز و لابه می نمایم . ای موضع امید امیدواران ، و ای محلّ آرزوی آرزوداران، و ای غمگسار غمخواران و ای نوازنده نیازمندان به حقّ اسم اعظمت تو را قسم می دهم مرا به نظر رحمت واسعه خود بنواز و جمیع مهمّات مرا بساز.

الهی! ای خداوند بر حقّ، و ای غنیّ مطلق گدای در خانه توأم، و حاجات خود را به نزد تو آورده ام، اگر می فرمایی که مستحقّ احسان نیستم از باب آنکه حاصلی ندارم عطای تو به استحقاق نیست، وجود تو را حاجت به حاصل نه، و اگر فرمایی که ناقابلم زمام قابلیّت بدست توست، اگر برانی خودت می دانی که چاره ندارم.

الهی! هر چند مرا دور کنی باز امیدِ کرَم و رأفتِ تو مرا می خواند.

«گویا دل من از گل امید سرشته»

الهی! بنده ذلیلم، بدرگاه تو دخیلم گمراهم، تویی ربّ جلیلم، تو طبیب هر دردی و من سقیم و علیلم.

الهی! از من سؤال است و از تو نوال، و وظیفه من عرض حال است و شایسته تو اکرام و افضال، سزاوار به من تذلّل است و زیبنده تو تفضّل، و لایق من خاکساری و ناله و زاری است، و از تو عطوفت و احسان و بزرگواری، از من عبودیّت و بندگی است و از تو خداوندی و نوازندگی.

الهی! ای آفریدگار بی چون و ای پروردگار درون و برون و ای دانای ما کان و ما یکون، ای کریم بخشنده، و ای قدیم پاینده و ای زنده نماینده و ای برآرنده حاجات هر خواهنده .

الهی! ذلیلم خوارم عاجزم ناچارم حاجتمندم درد دارم مریضم بیمارم ناتوانم مختل است کارم اگر چه عاصیم ولی شرمسارم حقیرم لکن تویی خداوندگارم فقیرم تو را دارم.

الهی! ای سود سودای عاشقان و ای سرمایه تجارت زاهدان و ای نور هویدای عارفان و ای سرور سینه های چاک و ای فرحبخش دلهای غمناک.

الهی! درماندگی خواهم اگر تو مونس بی کسانی ، فقر مرا خوشتر اگر تو ملجأ فقیرانی ، عجز مرا بهتر اگر تو ملاذ عاجزانی.

الهی! ای قاضی الحاجات ای منفّس الکربات ای معطی السؤالات ای ولیّ الرغبات، ای کافی المهمّات ای عالم الخفیّات، ای غنیّ بالذّات ، ای بی نیاز من جمیع الجهات، چه شود به این حقیر قصیر بی تدبیر پر تقصیر مسکین مستکین درمانده وامانده شرمنده بدکردار  بدرفتار که هیچ خیری به خود راه بردار نیست نگاهی کنی.

«یا من یفعل ما یشاء، و یعطی من یشاء، و هو علی کلّ شیء قدیر، و بالاجابة جدیر»

الهی! اگر مرا می سوزانی، به آتش محبّتت بسوزان نه به آتش جهنّمت.

الهی! به مهرت گرفتارم نه به قهرت آزار.

الهی! به تیر غمت دلم را ریش، و از یاد خودت مرا بی خویش گردان.

الهی! من به خدایی تو راضیم، نمی دانم تو به بندگی من راضی هستی یا نه؟

الهی! مردم برات آزادی می خواهند ، کاظم سرخطِّ بندگی.

الهی! اگر همه سرفرازی و دلشادی می طلبند من فروتنی و شرمندگی.

الهی! به هر نام نامیت کامی رواست، و به هر اسم گرامیت دردی دوا.

«یا من اسمه دواء و ذکر شفاء و طاعته غنی، إرحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء»

الهی! از من سؤال است و از تو نوال، وظیفه من التماس و تذلّل است و عادت تو، اکرام و تفضّل.

الهی! از من الحاح است و از تو انجاح و از من زاری است و از غفّاری، از من نیایش است و از تو نوازش ، از من اظهار حال است و از تو احسان و افضال، از من عذر گفتن است و از تو پذیرفتن.

الهی! توفیق ده تا شوری کنم، و از عالم مجاز عبوری، و در راه حقیقت سوری، و از مردم زمانه دوری.

الهی! ای سازنده بساز، و ای نوازنده بنواز، و ای برازنده کارم بپرداز، و ای دهنده بده و ای بخشنده ببخش.

الهی! بر ما مگیر.

«و ان کان کلّنا تقصیر»

الهی! اگر چنان است که منع و اعطا پیش تو یکسان است و عطا نزد تو آسان احسانت به من خیری عیان است و بزرگی تو را نشان به من نفعی از آن است و تو را نه نقصی در آن، پس چه مانع در میان است؟ و اگر اهلیّت در کار است پس چه کند بنده ای که ناچار است؟ و اگر استحقاق باید، از ما نشاید، و اگر تفضّل است پس نه جای تعلّل است.

الهی! اگر من از حاجت خود بگذرم حاجت از من نمی گذرد.

الهی! اگر من گدایی نمی دانم، تو خدایی می دانی، و اگر عجز من بی پایان است تو هر چه خواهی می توانی.

الهی! زمانی است دراز، که چشم امیدم باز است و رویم بر خاک نیاز پیوسته در انتظارم و همیشه امّیدوارم.

ای بسا خوابیده‌ام امّیدوار

و ای بسا بیدار بودم بانتظار

 

الهی!

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا حاجتم برآید یا جان من درآید

 

الهی! اگر سؤالم نه بجاست تو را از جا و بی جا چه پرواست، و اگر آرزویم دارز و دور است معذورم که صاحب حاجت کور است.

الهی! به ذات اقدست و بنام مقدّست در این ساعت ، طغرای کامرانی بنامم مُجری و فرمان حاجت روایی در حقّم مُمضی بفرما.

الهی! به حقّ خودت، الهی به حقّ خودت.

الهی! به قول خودت به اسم اعظمت.

الهی! به نام اجلّ اکرمت ، حاجتم برآر و بیش از این منتظرم مدار.

الهی! خودت می دانی دلم افسرده و خاطرم پژمرده؛ می دانی قلبم خون و حالم چون است .

الهی! اگر من سزاوار ترحّم نیستم تو سزاوار کرم هستی، تو را در این ساعت به حق محمّد و آل محمّد صلواتک علیهم اجمعین قسم می دهم که مرا رحم کن و حاجتم برآر و بر محمّد منّت گذار.

الهی! چه کنم؟ خوارم ، پست و بی مقدارم ، ولی چشم طمع به تو دارم و به تو امّیدوارم.

الهی! به آن نامی که اگر بخوانمت اجابت می کنی اجابت کن.

«یا غنیّ یا مغنی یا الله یا ولیّ الرغبات یا کافی المهمّات یا الله.الهی! أنت أنت و أنا أنا ، أنت الغنی بالذّات، وأنا الفقیر من جمیع الجهات»

الهی! دستم از هرجا کوتاه و امیدم از هر جهت بریده ، خودت می دانی نه بجز تو راهی دارم و نه سوای تو ملجأ و پناهی.

الهی! کاظم چنگ به کرم تو زده و رو به تو آورده از همه جا رسته و دل به تو بسته ، منظورش دار، مسرورش کن، مراعاتش فرما، اجابتش کن، کسی ندارد، حقیر و بی تدبیر است.

الهی! دیده ای ده که غیر از تو نبیند، و دلی ده که غیر از تو نگزیند.

الهی! مرا آفریدی، و خلعت انسانیّت بر قامتم بریدی ، معصیت تو کردم پرده ام ندریدی، شکرت نگفتم  نعمتم نبریدی.

الهی! دیده دلم را روشنایی ده و مرا به خود آشنایی.

 الهی! از آن ترسانم که بار خویش بمنزل نرسانم و از این هراسانم که معصیت توست آسانم.

الهی! شب تارم روز روشن است ،اگر تو مرا مونسی ، و بختِ تنهایم تخت سلطنت است اگر تو با من آشنایی.

الهی! بنده ای از بندگانت که «کاظم» است نامش پست است مقامش بلندش کن ؛ ضایع است ایّامش رعایتش نما ؛ مشوّش البال است اکرامش کن ؛ مختل الحال است اصلاح فرما ؛ مضطرب القلب است آرامش کن ؛ از تو گریزان است رامش کن، ناقص است تمامش کن ، فقیر است انعامش کن، اسیر شهوات است خلاصش کن، گرفتار هوای نفس است، رهاییش ده، در قید تعلّقات است فکّش کن ، ضعیف النفس است قوّتش ده.

الهی! ای قدیم پاینده و ای نور تابنده ای خدای همیشه زنده و ای جوینده یابنده ، ای توانای کننده، و ای دانای بیننده ، ای خبیر شنونده، و ای جواد بخشنده، ای محلّ امید هر بنده.

الهی! در دارِ وجود تویی و بَس، بجز ذات تو نیست وجودی ملتمس و به غیر از تو نیست کس.

الهی! درمانده ام، وامانده ام، به فریادم رس.

الهی! ای پدید پدیدار و ای نماینده پنهان و آشکار و ای پیدای ناپیدا و ای نور هویدا.

الهی! اگر از فرمانت سرپیچم از من بگذر که من هیچم.

الهی! ای نور رخشنده و ای مهربان بخشنده و از خود و اغیار بیزارم، و به کرم تو امیدوارم.

الهی! گمانم به تو نیک و دلم به تو نزدیک است.

الهی! پرسش تو را سزاست، و از آن بی نیازی ، و پرستشت مایه بی نیازی است.

الهی! من چه ام؟ چیستم؟ خود ندانم کیستم در خود نگریستم، به حقیقت دیدم که هیچ نیستم.

الهی! اگر بر من نظر داری آزادم، و اگر از نظر بداری و به خود واگذاری بر کنده بنیادم.

الهی! دل مرا از یاد خودت شاد و به آب رحمتت آباد گردان.

الهی! دلم را از غم خودت خالی مگذار ، چرا که هر دلی که غمت در آن زیاد است فرح آباد است.

غم تو اندر دلم مرهم زخمش بود

نیست غم اندر دلی کز تو مشوّش بود

 

الهی! کاظم هیچ است با هیچ چه می کنی؟

الهی! اگر من بدم تو نیکی و اگر من از تو دورم تو به من نزدیکی.

الهی! به کردارم گرفتار، و از رفتارم بیزار و از نفس و شیطان در آزارم و به تو پناه میآرم.

الهی! به خود وامگذارم، و از خاک مذلّت بردار، و بِراه رضای خود بدارم.

الهی! نامه عملم سیاه و حالم چون روزگارم تباه است، و زبانم از معذرت لال، و عمرم در معرض زوال است ، ولی اعتمادم بر خدای لا یزال و کریم ذو الجلال است .

الهی! در ابتدا به کرمت وجودم دادی، و جمیع ادوات خیر در من نهادی ، در انجام نیز به کرم معامله فرما.

الهی! به تو پناه می برم از آنکه مزدم به روایی دهی و جزای عملم به سزایی.

الهی! با من به فضلت معامله فرما نه به عدلت.

الهی! اگر من سزاوار عفو نیستم تو اهل کرمی.

الهی! اگر مرا به گناه نگیری و عذرم نپذیری، پس جودت چه شد؟ کرمت کجا رفت؟

الهی! رو به تو آوردم با رخساره زردم و دل پر دردم و آه سردم ، مگذار نومید برگردم.

الهی! در سرای وجود تو هستی و به جز تو ندارد کسی در آن دستی، و اگر در هستی بر ممکنات بستی همه برگردند به نیستی و پستی.

الهی! ای سبب سازِ سبب سوز و ای غم پردازِ غم افروز ، روزگارم از تو فیروز است و کار و بارم از تو بهروز.

الهی! دلم را خلوت خود کن.

الهی دلی ده در آن دل تو باشی

بدریای فکرت فرو برده‌ام سر

براهی بدارم که منزل تو باشی

الهی چنان کن که ساحل تو باشی

 

الهی! ای خدای خودآی، ای زنده به خود پای، و ای بی شریک بی جای، و ای در عالم امکان فرمانفرمای.

الهی! عاجزم ناتوانم، بیچاره ام، سرگردانم، جاهلم، نادانم، طالبم، خواهانم، باکیم، نالانم، مقصّرم، میدانم، تائبم تو را می خوانم، راجیم تویی محلّ گمانم، مذنبم ، ولی از دوستانم.

الهی! دلم در بند توست و گردنم در کمند تو.

الهی! نه از اهل زمانه دلتنگ ، و نه با ادوار فلکی در جنگم، زیرا که تمام امور منوط به اختیار و قدرت تو و همه ممکنات مقهور و مربوط به فرمان توست، به فرمان تو خرسند، و به حکم و قضای تو پابندم.

الهی! مشت خاکی را چه شاید؟ و از چه آید؟ و با او چه باید؟

الهی! ای دانای راز، و ای خداوند بی شریک و بی انباز، از وادی جهالتم برهان و به سر منزل علم و معرفتم برسان.

«الهی! و سیّدی غلبنی الجهل، فخلّصنی فانّه عندک سهل ، و أنت لذلک أهل»

الهی! از جهالت و نادانی، از جان خود سیر، و از حیرت و سرگردانی درگیرم نه راهی که چاره آن پذیرم و نه طبیبی که دامنش بگیرم ، به غیر از توکّل بر تو نیست تدبیرم.

الهی! ای دانای آشکار و خافی.

«أنت العالم بأحوالی و أوصافی و أنت الکافی و أنت الشافی آه آه من غلبة الغفلة و الجهالة ثمّ آه آه من شدّة الکسالة  و البطالة»

الهی! ای طبیب دردها و مرضها، و ای رافع علّت ها و غرضها.

«إلیک المشتکی و علیک الحوالة»

آهاً لجهلی ثمّ آهاً آهاً

تبّاً لنفسی عجّباً لداها

فارحمنی اللّهمّ یا إلها

ویلاً و ویحاً و ثبوراً آهاً

یا لیتنی نلتُ لها دواها

بفاطم و زوجها و ابناها

 2معرفی کتاب بستان نیاز و گلستان راز copy
منشورات
k